دل‌خوش

تو با خدای ِ خود انداز کار و دل خوش دار ... که رحم اگر نکند مدعی، خدا بکند

دل‌خوش

تو با خدای ِ خود انداز کار و دل خوش دار ... که رحم اگر نکند مدعی، خدا بکند

۲ مطلب در آبان ۱۳۹۸ ثبت شده است

الان که دارم اینارو می نویسم ساعت ۱۲ شب رو گذشته. خسته و کوفته بین وسایل هام یه جایی باز کردم که بتونم دراز بکشم. بالاخره این یک ماه سخت و طاقت فرسا گذشت.
به سوپرمارکت محل مون سپرده بودم برام کارتون ِ خالی نگه داره برای اسباب کشی. عصر دیروز و امروز بعد اینکه از شرکت اومدم مشغول‌جمع و جور کردن وسایل هام بودم. تا الان ۶ تا کارتون نسبتا بزرگ وسیله جمع کردم، حالا لحاف تشک هام هنوز‌ مونده، موادغذایی هام هنوز مونده که جمع نکردم. واقعا دوست دارم سبک زندگی مینیمال رو شروع کنم، چیه این همه لباس این همه مانتو این همه رنگ به رنگ شال و روسری!
کاناپه م رو هم گذاشتم دیوار فروختم رفت. چون که بزرگ بود و مناسب منی که همش در جابجایی م نبود. کلی مشتری داشت و منم با قیمت مناسبی گذاشته بودم. یه پیرمردی زنگ زد بهم و با لهجه ی قشنگ مشهدی شروع کرد باهام حرف زدن و بهم گفت دخترم میدونم پول ما بی ارزش شده ولی من دستم خالیه باباجان، خانمم نیاز داره روی مبل بشینه. ازم خواست بهش تخفیف بدم. گفتم باشه بیایید ببرید. گوشی رو قطع کردم و نشستم گریه کردم. مریم هاج و واج نگام میکرد که چی شنیدم پشت گوشی. دلم برای مردم کشورم میسوزه. ما خیلی بدبختیم‌. اگه خودمون بهم رحم نکنیم کی به ما رحم کنه؟
امشب اومدن مبلا رو بردن. یک سوم قیمت دادم رفت. با اینکه مشتری داشت. خلی چیزی م ؟ آره شاید.
فردا اسباب کشی دارم و خوشحالم که دارم از دست مریم راحت میشم! خوشحالم که دیگه از شر این سوسک ها خلاص میشم!
امیدوارم این خونه ی جدیدی که دارم میرم حال ِ خوبی بهم بده، روزهای قشنگی رو اونجا تجربه کنم و آخرین خونه ی مجردیم باشه:))
با فیبز و همه ی خاطرات قشنگ و تلخش خداحافظی کردم و چیزهایی که یاد گرفتم رو یه گوشه ی ذهن و قلبم نگه داشتم.
توی این ماه پروسه ی مصاحبه گذروندم و چند جایی مصاحبه رفتم. یکیش هم تپسی. گرچه ظاهرا از مرحله ی اول جلوتر نرفتم ولی تجربه ش رو دوست داشتم. فهمیدم که نباید مباحث الگوریتم ها رو فراموش کنم‌. یاد گرفتم که چقدر توی لود بالا این مسائل به ظاهر بی اهمیت مهم میشه.
فعلا از تپسی خبری نشد، کارپینو اکسپت شدم و رفتم.
این هفته رو هم توی کارپینو گذروندم.مدیر فنی م رو دوست دارم. بهم پر و بال میده، فرصت رشد میده. میذاره خودم نظر بدم در مورد چالش ها و معماری ها. اینجا حس می کنم فرصت رشد زیاد دارم‌. حس ِ اشتیاق و هیجانم دوباره بیدار شده اینجا. پول خوبی بهم قراره بدن و در مجموع راضی م تا به اینجا
همین. روزهای ۲۸ سالگیم به قشنگی، سختی، تلخی، لذت، غم، آرامش، اضطراب، پوچی، هیجان دارن میگذرن. گرچه در کنار همه ی نظم های زندگیم بی نظمی هایی یکدفعه سر بر میارن و سکون و آرامشم رو میگیرن ولی بی نظمی ها محل رشدن. چه میدونید چی میگم ...

فاطمه
۳۰ آبان ۹۸ ، ۰۱:۰۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

تازه داشتم توی کارم راه می افتادم. تازگی ها دیگه تسک هامو سریع تر انجام میدادم و محمد هی ازم تعریف می کرد. بهم گفته بودن محمد میره روی اون یکی پروژه و تو میشی هد بک اند اپیزود. خوشحال بودم و هر روز با انرژی مسیر محل کار به خونه رو می آمدم. اما اون یکی پروژه لغو شد. شرکت سرش واحد بغلی رو اجاره کرده بود. بدهی بالا آورد. درآمد وس کم شد و تعدیل نیرو کرد. عذر ۶ نفر رو خواستن. منم یکی از اونها. قراره تا آخر آبان بریم و بعدش دیگه نباشیم.

دیشب با مریم بحث م شد. تعامل کردن باهاش ازم انرژی می بره. میره غذای بیرون میخوره و بعد که دلش درد می گیره میگه تو خوب سرویس بهداشتی رو نظافت نکردی! یا میگه از وقتی تو اومدی تو این خونه سوسک ها اومده! خیلی بهم توهین می کنه و خسته م کرده. جدای از اینا حساب کردم دیدم داره از من پول بیشتری می گیره. یعنی نصف نصف نیستیم. دیشب گفتم پول پیشم رو بده میرم. گفت یه هفته ای برات آماده می کنم فقط برو بی چشم و رو!

اگه پولم بیشتر بود مجبور نبودم کنار این آدم بمونم و این همه خفت رو تحمل کنم. مجبور نبودم رژه رفتن سوسک ها رو ببینم. اما پولم کمه. باید تحمل کنم. حالا که تصمیم به جدا شدن و مستقل زندگی کردن رو گرفتم باید تبعاتش رو هم بپذیرم.

از توی سایت هم خونه دات کام دنبال خونه ی مناسب می گردم. به چند نفری زنگ میزنم. با یکی دو نفر هماهنگ میکنم که برم خونه رو ببینم. با امیر همکارم صحبت میکنم. بهم میگه بهشون بگو میای باهم بریم. این چند وقته که در جریان زندگیم بوده خیلی هوام رو داشته. خدایش سلامت داردش.

صبح بیدار شدم و چون نوبت من بود نظافت آشپزخونه و حال رو انجام دادم. با اینکه شاید یه هفته دیگه اینجا نباشم اما گفتم حقی به گردنم نباشه. جنازه های سوسک ها رو از این ور اون ور برمیدارم. به این فکر میکنم که امروز آخرین روز ماه صفره. احتمالا هفته ی آینده اونا عقد میکنن. به وضعیت خودم نگاه میکنم. زمین رو طی میکشم. به عدالت خدا فکر میکنم. به اینکه من به غیر از این ۷ میلیون پول پیشم هیچ چیزی ندارم. یک دختر تنهام در این شهر بزرگ با ۷ میلیون پول. بدون خونه. بدون کار بدون حقوق بدون همسر بدون هیچ کس. تنها. لیترالی تنها!

عدالت خدا کجاست؟ یکی همیشه توی ناز و نعمت .خانواده نذاشتن هیچ چیزی اذیتش کنه. تا ازدواجش رو هم خانواده براش جور کردن. اون کجا این لحظه هایی که من تجربه کردم رو تجربه کرده؟ کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها

هنوزم غم کتونی هایی که با کلی ذوق خریده بودم و پشت در جا گذاشتمشون تو دلمه. ۸۴۰ تومن پولش بود. اولین بارم بود کتونی مارک می خریدم. .

فعلا همین. حوصله ی بیشتر حرف زدن ندارم. میخواستم فقط امروز رو اینجا ثبت کنم.

فاطمه
۰۸ آبان ۹۸ ، ۰۱:۵۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر