دل‌خوش

تو با خدای ِ خود انداز کار و دل خوش دار ... که رحم اگر نکند مدعی، خدا بکند

دل‌خوش

تو با خدای ِ خود انداز کار و دل خوش دار ... که رحم اگر نکند مدعی، خدا بکند

از محبت ..

جمعه, ۱۲ بهمن ۱۳۹۷، ۰۴:۵۰ ب.ظ

با پونه قرار میگذاریم همدیگر را ببینیم بعد مدتها. میرویم کافه کانسپت و روی صندلی های طبقه اولش کنار پنجره‌ی یک حیاط دنج خلوت می نشینیم. از همه چی حرف می‌زنیم. پونه از نفرتش از درس و دانشگاه و استاد راهنما و بلاهت تحصیلات تکمیلی می‌گوید. از اینکه هر روز خودش را با زور و با گریز هر لحظه از پرسش "که چه"، با گریه و با رنج ِ ریختن عمر، با هزار فریب و مثبت نگری پوچ به آزمایشگاه دانشگاه می‌کشاند. و من عمیقا و با گوشت و استخوانم درک می‌کنم چه می‌گوید. پونه می‌خواهد موثر باشد، احساس مفید بودن را عمیقا درک کند. چالش ِ معنا دارد. اما در دانشگاه و در بین خواندن مقالات محتلف این احساس را پیدا نمی کند. من هم از دغدغه ها و مشکلات و شرایط کنونی‌م برایش می‌گویم. از آدم‌هایی که رفتارهایشان رنجم می دهد. پونه اما برای همه ی حرف های من راه حلش محبت است! محبت به آدم‌ها به مادر و پدر به موجودات به سبزینگی ها به غریبه به آشنا .. می گفت از این دنیای سنگ و آهن علم زده جز انسان متوقع هیچ چیزی رشد نمی کند. اما تو آدم این دنیا نباش. تو متوقع نباش. از مثنوی* که مدت زیادی با آن مانوس بود می گفت که مولانا در سراسر مثنوی خیلی روی این تاکید داشته که "از آدم ها توقع نداشته باش و بی چشم‌داشت محبت کن " که محبت یک خاصیت ِ جادویی دارد. وقتی محبت می‌کنی چیزی از تو کم نمی شود بلکه خودش را دوباره می آفریند. اطرافت را نگاه می‌کنی می‌بینی پر از محبت است! از آیدین و حضورش در زندگی او که یادش می دهد تمرین محبت کند می گفت.

شب که به خوابگاه برمی‌گشتم در تمام طول مسیر ذهنم درگیر گفتگوی خوبی که با هم داشتیم بود. چند روز قبل بحث کوتاهی با هم اتاقی هایم داشتم و جو اتاق کمی سنگین بود. تصمیم گرفتم محبت کنم بدون توقع بدون چشم داشت بدون محاسبه. خب سختم بود در مقابل رفتار خیلی تندی که مهسا چند شب پیش داشت به او محبت کنم. اما محبت کردم. چای و کیک درست کردم به تعداد همه. آلارم گوشیم - که صدایش عاطفه را اذیت می کرد- رو خاموش کردم و صبح ها کمی دیرتر رفتم سرکار، اتاق را مرتب می‌کردم و برای تولد عاطفه هدیه ای خریدم یا صبح ها مهسا را بلند میکردم که با هم صبحانه بخوریم و بهش می‌گفتم که تنهایی کیف نمیده :)
کم کم رفتار ِ بچه ها عوض شد. آخر هفته ها که برمی‌گشتم کرج، پیام می‌دادند که چقدر جات خالیه و دلمون تنگ شده. بیشتر با من مشورت میکردند و خیلی رفتارهاشون محترمانه تر شده بود. این پیام محبت ِ پونه مثل یک چراغی است که انگار در ذهنم روشن شده باشد، پر نور و پر تاثیر.

القصه که به محبت بازگردیم. تو روابط‌مون با آدمهایی که به مشکل می‌خوریم به محبت و توجه رجوع کنیم. آدمیزاده دیگه، به محبت زنده‌س. گفتم این تجربه را بنویسم که یادم بمونه.


* از محبت تلخ‌ها شیرین شود

از محبت مس‌ها زرین شود

از محبت دردها صافی شود

از محبت دردها شافی شود

از محبت مرده زنده می‌کنند

از محبت شاه بنده می‌کنند

این محبت هم نتیجهٔ دانش‌ست

کی گزافه بر چنین تختی نشست

دانش ناقص کجا این عشق زاد

عشق زاید ناقص اما بر جماد

بر جمادی رنگ مطلوبی چو دید

از صفیری بانگ محبوبی شنید ..

۹۷/۱۱/۱۲ موافقین ۰ مخالفین ۰
فاطمه

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی