دل‌خوش

تو با خدای ِ خود انداز کار و دل خوش دار ... که رحم اگر نکند مدعی، خدا بکند

دل‌خوش

تو با خدای ِ خود انداز کار و دل خوش دار ... که رحم اگر نکند مدعی، خدا بکند

چهارشنبه عصر

پنجشنبه, ۲۹ فروردين ۱۳۹۸، ۱۲:۲۴ ق.ظ

فردا جلسه‌ی روانکاویم شروع میشه و امشب که شب عجیبی هم بود داشتم به اینکه چیا میخوام بگم فکر میکردم. امشب شب عجیبی بود. راستش توی هفته ای که گذشت خیلی به نظرم زندگی از پیش تعیین شده بود و ما بازیگرهای این سناریوی از پیش نوشته شده بودیم.
من امشب پای صحبت های دوست ِ نزدیک تو نشستم. تو که نه. نمیدونم میخونی یا نه. بهتره مخاطبم رو عوض کنم‌. من امشب پای صحبت های دوست نزدیک اون نشستم. خیلی عجیب نیست این زندگی؟ راستش انگار یادم رفته بود محبت چه شکلیه. یادم رفته بود کسی دیگری رو دوست داشته باشه چطوری باهاش رفتار میکنه‌. که این آدم امروز یادم آورد توجه و محبت به دیگری چه شکلی بود. انقدر که تو اون رابطه کوچیک شدم و حقیر شدم و پس زده شدم. تو این یک ماه هربار که خواستم جایی احساساتم رو بروز بدم یاد اون پیام تبریک سال نویی که برام نوشته بود افتادم که گفته بود تو آدمی هستی که جو زده رفتار میکنی!!
و من ذوقم‌ رو توی خودم خفه کردم. از احساساتم در لحظه کمتر واسه آدما حرف زدم چون فکر میکردم آدم جوگیری هستم.
اعتماد به نفسم له شد. یهو می دیدم گوشه‌ی میز ناهار خوری نشستم تو شرکت و هیچ حرفی نمیزنم. تو هیچ بحثی شرکت نمی کنم، یه چیزی ته فکرم بهم میگفت تو هیچی نیستی. تو اصلا جذاب نیستی. تو این همه احساس خوب داشتی نسبت به اون آدم و خودت ولی دیدی که فکری که اون داشت در مورد تو میکرد این نبود. اون متنفر بود از تو. از همه چیز تو بدش میومد. الانم بهتره دهنت رو ببندی و خیال نکنی آدم هایی که سر این میز نشستن تو رو دوست دارن. خیال نکنی دل به دل راه داره
اما امشب همه چیز با حضور دوستش برای چند ساعتی فرق کرد. احساس کردم که نه اینطورها هم نیست. زندگی ِ منم، جهان منم، نگاه منم به دنیا، برای کسی جذابه. من یه دختر خام ِ احمق نیستم که نه راه دلبری بلده نه ابراز محبت. منم یک چیزهایی تو وجودم هنوز خریدار داره. هنوز کسی هست که صداقت و خامی من رو به عنوان یک نکته‌ی منفی نبینه.
هنوز کسی هست که تو روابطش گیم بازی نکنه! 
تو بیا به جهان درون من نفوذ کن.
تو بیا منو بشناس.
مطابق اون چیزی که من هستم با من رفتار کن.
این سه تا جمله همه‌ی حسی بود که من ازش میگرفتم توی اون مدت کوتاه. هیچ تلاشی برای شناخت جهان تو نمی‌کرد. نمیخواست قشنگی های تو رو از لابلای روزهای سختت ببینه. نمیخواست کنارت بایسته که کمکت کنه اگر جایی نگاه درستی به دنیا نداری، بتونی درستش کنی. چون عمیقا خودخواه بود. 

ذهنم ناخودآگاه امشب خیلی داشت مقایسه میکرد. نمیخواستم مقاومتی کنم در برابرش. حق داشت. 
امشب فارغ از نتیجه‌ش در آینده، شب خوبی بود. دوباره فاطمه‌ی کز کرده ی اون کنج که طرد شده بود و سراسر حس منفی بود نسبت به خودش، یکی اومد زنده‌ش کرد. یادش افتاد هنوز هم میتونه دوست داشتنی باشه ...

۹۸/۰۱/۲۹ موافقین ۰ مخالفین ۰
فاطمه

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی