نیمه ی تاریک شنیده نشده
پنجشنبه, ۲۳ خرداد ۱۳۹۸، ۰۵:۳۱ ب.ظ
امروز پنج شنبه است و ساعت حوالی ۵ عصر است. از صبح نتوانسته ام درست و حسابی کاری پیش ببرم آخر سر برای اینکه با کسی حرف بزنم با امیر سر صحبت رو باز کردم و بعدش چند دقیقه ای رفتیم توی اتاق جلسات حرف زدیم. چیزی که توی شرکت ما جایش خالی ست آدمی ست که تو بتوانی باهاش حرف بزنی و غرهای کاریت را برایش بگویی! امین گفته هرکس هر نوع مسئله ای داره بیاد با خودم مطرح کنه و صحبت کنیم. اما به نظر من یک نفر باید باشه که زهر حرفهای تو رو بگیره و با یک بیان مناسب تر منتقل ش کنه برای مدیرعامل!
واقعیت ش اینه که هر موضوع و اتفاقی یک بخش خوشایند و خوبی داره و یک نیمه ی تاریکی. مثل افطاری شرکت توی کافه رستوران لاکچری روحی. مثل اون غذاهای خوش رنگ و طعمی که ازش کلی عکس های قشنگ اینستاگرامی در اومد و همه بعد از افطاری سریع عکس هارو آپلود کردن توی پیج های شخصی شون و سعی کردن حسابی از امین بابت این هزینه چهار پنج میلیونی که برای رستوران کرده بود تشکر کنن. اما فکر می کنید به همه ی ما خوش گذشت اون جا؟
بعدش اومدیم و حالمون خوب بود؟ فردا صبح ش میلاد می گفت که کاش شرکت جای این هزینه ای که واسه افطاری کرده بود نفری یه ساعت هوشمند می داد بهمون ! واقعیتش همینه. واقعیتش اینه که نیمه ی تاریک اون افطاری این بود که هیچ کس خیلی بهش خوش نگذشت. همه سعی کرده بودن لباس های خوب و فاخری بپوشن که مناسب اون فضا باشه و دوست دخترهاشون رو بیارن و اونهایی که تنها بودن خیلی شاید حس خوبی نداشتن و همین قدر مسخره!
نفیسه برنامه ی تفریحی آخر ماه این هفته رو اعلام کرد که بریم فوتبال حبابی! و من به این فکر کردم که چقدر او احمقه! که او اصلا نمی فهمه خیلی از مرزها و ریزه کاری های روابط بین آدمها رو. که او چون خودش به فعالیت های جنبشی خیلی علاقه داره فکر میکنه که بچه ها هم همین طور هستن. در صورتی که میانگین سنی شرکت ۲۷ ساله! سکوت کردم و هیچی نگفتم. توی دلم گفتم شاید من اینطوری فکر میکنم و بقیه جور دیگه ای فکر می کنن و خیلی هم بهشون خوش بگذره بپر بپر کنن با همکاراشون. نفیسه رفته بود و بچه ها شروع کردن به حرف زدن که این تفریحات آخر هفته هم تبدیل شده به یک وظیفه ای که باید انجامش دهیم! که این چه تفریحاتیه نفیسه می ذاره! که من ترجیح میدم تفریحاتم رو با دوستام بگذرونم. شرکت این هزینه رو بده من با دوستام برم بیرون خیلی هم بیشتر بهم خوش می گذره!
این ها رو می شنیدم و به این فکر می کردم که نیمه ی تاریک این تفریحات هم داره کم کم روشن میشه.
واقعیت ش اینه که هر موضوع و اتفاقی یک بخش خوشایند و خوبی داره و یک نیمه ی تاریکی. مثل افطاری شرکت توی کافه رستوران لاکچری روحی. مثل اون غذاهای خوش رنگ و طعمی که ازش کلی عکس های قشنگ اینستاگرامی در اومد و همه بعد از افطاری سریع عکس هارو آپلود کردن توی پیج های شخصی شون و سعی کردن حسابی از امین بابت این هزینه چهار پنج میلیونی که برای رستوران کرده بود تشکر کنن. اما فکر می کنید به همه ی ما خوش گذشت اون جا؟
بعدش اومدیم و حالمون خوب بود؟ فردا صبح ش میلاد می گفت که کاش شرکت جای این هزینه ای که واسه افطاری کرده بود نفری یه ساعت هوشمند می داد بهمون ! واقعیتش همینه. واقعیتش اینه که نیمه ی تاریک اون افطاری این بود که هیچ کس خیلی بهش خوش نگذشت. همه سعی کرده بودن لباس های خوب و فاخری بپوشن که مناسب اون فضا باشه و دوست دخترهاشون رو بیارن و اونهایی که تنها بودن خیلی شاید حس خوبی نداشتن و همین قدر مسخره!
نفیسه برنامه ی تفریحی آخر ماه این هفته رو اعلام کرد که بریم فوتبال حبابی! و من به این فکر کردم که چقدر او احمقه! که او اصلا نمی فهمه خیلی از مرزها و ریزه کاری های روابط بین آدمها رو. که او چون خودش به فعالیت های جنبشی خیلی علاقه داره فکر میکنه که بچه ها هم همین طور هستن. در صورتی که میانگین سنی شرکت ۲۷ ساله! سکوت کردم و هیچی نگفتم. توی دلم گفتم شاید من اینطوری فکر میکنم و بقیه جور دیگه ای فکر می کنن و خیلی هم بهشون خوش بگذره بپر بپر کنن با همکاراشون. نفیسه رفته بود و بچه ها شروع کردن به حرف زدن که این تفریحات آخر هفته هم تبدیل شده به یک وظیفه ای که باید انجامش دهیم! که این چه تفریحاتیه نفیسه می ذاره! که من ترجیح میدم تفریحاتم رو با دوستام بگذرونم. شرکت این هزینه رو بده من با دوستام برم بیرون خیلی هم بیشتر بهم خوش می گذره!
این ها رو می شنیدم و به این فکر می کردم که نیمه ی تاریک این تفریحات هم داره کم کم روشن میشه.
محمد با یکی از بچه ها داشت صحبت می کرد و من رد شدم از کنارشون و شنیدم که می گفت من تو شرکت حالم خوب نیست. نمی دونم چرا؟ قبلنا این طوری نبودم! بگم که امیر هم دوباره شروع کرده داره رزومه میفرسته واسه شرکت های اروپایی و ربطش بدم به این وضعیت ؟ شاید هم دارم سیاه نمایی می کنم. ولی من فکر می کنم اینا همه علتش نشنیدن اون نیمه ی تاریک اتفاقات توی شرکته. امین نمی شنوه این زمزمه ها رو. امین نمی شنوه که چرا وقتی خیلی چیزهامون شبیه شرکت های دیگه نیست به حقوق دادن که میشه می شیم شبیه اون شرکت ها؟ من فکر می کنم که مشکل شرکت اینجاست که منابع انسانی کار درست نداره! خیلی وقت ها دلم میخواد برم بگم که بابا این نفیسه اصلا روحش توی شرکت نیست! جسم ش اینجاست. روحش داره توی خیابون های سرسبز گرجستان و ارمنستان که هفته ی پیش رفته بوده سیر میکنه. روحش داره با کافه زدن توی فلان نقطه ی دنیا زندگی میکنه! این آدم روحش توی این شرکت نیست. همیشه سرش توی اینستاگرامه و داره پیج های مختلف رو چک میکنه. سایت شرکت دو ساله که آپدیت نشده و میتونه کلی محتوای جدید واردش کنه. میتونه فعالیت توی لینکدین رو شروع کنه و نیروی مناسبی که شرکت ماه هاست دنبالش هست رو پیدا کنه. میتونه کتابهای مختلف روانشناسی بخونه میتونه به اینکه به آقا رجبی بگه نوشیدنی های مناسب برای فصل گرما برای بچه ها درست کنه فکر کنه اما هیچ کاری نمی کنه. من این ها رو باید برم به کی بگم؟ به کی بگم که روح شرکت داره میمیره چون حرف های نیمه ی تاریک شنیده نمیشه. چون اینجا کسی رو نداریم که حواسش به آدم ها باشه؟ چجوری بگم که زیرآب زنی تعبیر نشه؟
امروز به امیر این حرفها رو زدم و کمی آرام شدم. اما این قطعا راه حل نیست.
امروز به امیر این حرفها رو زدم و کمی آرام شدم. اما این قطعا راه حل نیست.
۹۸/۰۳/۲۳