چرا غر میزنم؟
چرا جدیدا اینقدر غر میزنم؟ چرا با اولین برخورد با آدم ها نقاط منفی آنها را می بینم بعد نکات مثبت را؟ نه اینکه نکات منفی ای که می بینم اشتباه باشد که از قضا خیلی اوقات خوب توی خال میزنم! اما چرا اصلا باید این همه نکات منفی دیگران آزارم دهد؟ به این سوال چند وقتیست دارم فکر میکنم.
سوار تاکسی میشوم. به محض راه افتادن از صندلی پشتی به راننده میگویم که سر ملاصدرا کنار آن پل هوایی پایین پیاده میشوم. به نزدیکی ملاصدرا می رسیم و راننده از پل بالا می رود. می گوید همین جا پیاده شو برو. می گویم که من که به شما گفتم کنار آن پل هوایی می خواهم پیاده شوم چرا از پل بالا رفتید؟ می گوید از زیر پل رفتن مسیر ما نیست. می گویم چه فرقی برای شما دارد؟- پایین پل شاید کمی بیشتر از بالا ترافیک بود. - خلاصه ش این که راننده با اینکه می توانست از زیر پل برود که من در جای مناسبی پیاده شوم اما چون شاید کمی ممکن بود در ترافیک بیافتد من را در یک جای خیلی نامناسبی پیاده کرد که مسیر پیاده روی من را دوبرابر کرد. به شدت عصبانی از ماشینش پیاده شدم. با خودم گفتم:" عجب آدم ِ بی شعوریه! من که همون موقع که سوار شدم دقیقا گفتم کجا می خوام پیاده شم! همیشه حالم از این راننده جماعت بهم میخوره! " با عصبانیت که داشتم مسیر پیاده رو را می رفتم تا به شرکت برسم از خودم پرسیدم که تو چرا انتظار داری که همه ی آدم ها رفتاری پرفکت و بدون نقص داشته باشند؟ چرا انتظار داری همه ی آدم ها کامل باشند؟ این راننده اگر تو رو در زیر اون پل و در مسیر مناسبت پیاده می کرد یک لطفی در حق تو کرده بود که از مسیری که سیستم تاکسیرانی به آنها گفته است نرفته و مسیر پرتردد تری را رفته که برای تو راحت تر باشد. اما اون نخواسته یک آدم بزرگوار و مردم دار و مهربانی باشه. تو چرا از اون این انتظار رو داری که بخواد یک انسان خوب باشه؟
یکدفعه انگار یک چیزی تو مغزم جرقه زد! همه ی جاهایی که در روابطم با آدم ها به مشکل خورده بودم و یا موقعیت ها و جاهایی که ابراز نارضایتی کرده بودم یادم آمد و دیدم در تمام این مواقع من انتظار داشتم آدم ها رفتارهای درست و پرفکتی داشته باشند در تمام لحظات. ولی این واقعا شدنی هست؟ خود ِ من چقدر باگ دارم در رفتارهایم ..
اینکه من دوست دارم موقع ناهار در شرکت، بچه ها حرف از آخرین کتابی که خواندن، آخرین پادکست یا فیلمی که دیدند بزنند ولی بی خودترین بحث ها ( از نظر من ) حرفش زده میشود. یا اینکه من دوست دارم مادرم در آن لحظه فلان رفتار را انجام میداد، یا اینکه من دوست داشتم هم اتاقیم احترام بیشتری به دوستم که مهمانم بود میگذاشت یا آقای ع وسط صحبتم یکهو خداحافظی نمیکرد و نمی رفت، این ها همه از یک جا نشات میگیرد:
از یک آرزوی شریف و قابل درک. میل به تغییر دادن ِ دیگران به سمت خوبی ها.
میخوام دیگران بیشتر خودآگاه، وقت شناس، دست و دلباز، قابل اعتماد، انعطاف پذیر، معاشرتی و عمیق و اهل مطالعه باشند. حرف ِ من ناحق نیست. حقه. اما واقعیت اینه که خیلی هامون از اون خود ِ ایده آل فاصله داریم. و موجودی که کامل نیست و ناقص هست، هر لحظه ازش امکان خطا میرود. درسته که آدم ها به نسبتی که برای کامل تر شدن خودشان تلاش میکنند این درصد خطا کمتر میشود ولی از بین نمیرود و در معاشرت بیشتر، متوجه این خطاها خواهی شد.
پس خواستگاه این غر زدن یک خواستگاه شریفی هست ولی کارساز نیست. دوست دارم آدم ها خوب باشند. دوست دارم توی خانواده، توی محیط کار، توی جامعه، محبت، مهربانی و همه ی خوبی ها باشد و شرارت های انسانی نباشد ولی این یک مدینه ی فاضله است! فکر میکنم تا وقتی که میشود آدم ها تغییر نکنند و قابل تحمل باشند باید کنار آمد با آنها و با این جمله که "خب این آدم پرفکت نیست " میتوانم خودم را آرام کنم!