دل‌خوش

تو با خدای ِ خود انداز کار و دل خوش دار ... که رحم اگر نکند مدعی، خدا بکند

دل‌خوش

تو با خدای ِ خود انداز کار و دل خوش دار ... که رحم اگر نکند مدعی، خدا بکند

۳ مطلب در بهمن ۱۳۹۷ ثبت شده است

با توئیتر درگیرم. هم خوشم میاد ازش و هم خوشم نمیاد. خوشم میاد از این جهت که باعث شد من تعصباتم کمرنگ تر بشه، ببینم که عه آدم‌هایی هستن که این طوری هم فکر می‌کنن. ببینم که میشه اینطوری هم فکر کرد و اینطوری هم نگاه کرد و فلان طور هم زندگی کرد. باعث شد ببینم که بدبختی ها و بدبیاری ها فقط واسه من نیست و برای همه پیش میاد. حتی موفق ترین ها و خوشبخت ترین ها
راستش یک همکاری دارم که سه چهار سالی از من بزرگتره. چون توی فضاهای مجازی خیلی فعالیت نمی کنه( در حدی که فیلترشکن استفاده نمی کنه چون میگه غیر قانونیه و به جاش تلگرام طلایی استفاده می کنه ) خیلی وقت ها حرف هایی که بچه ها میزنن رو اصلا متوجه نمیشه. با خیلی از اصطلاحات آشنا نیست و رفتارهاش رفتارهای امروزی نیست! و حتی گاهی به نظر احمقانه میاد! از این جهت بچه ها خیلی دستش میندازند. واقعیتش اینه که خیلی دور بودن از شبکه های اجتماعی این شکلی‌ت می کنه. به هر حال باید فرزند زمانه‌ی خویش بود.

از یک طرف دیگه، من به واسطه ی رشته ام فکر میکنم باید از اخبار تکنولوژی باخبر باشم. توی توئیتر خبرایی به گوشم میرسه و چون اکثر آدم های مطرح این حوزه توی توئیترن دسترسی به اخبار برام سهل الوصول تره. و کلا هم دوست دارم در بطن تغییرات ِ جامعه باشم. دوست ندارم مثل اون همکارم باشم!
اما خب توئیتر باعث میشه هرچیزی رو بیان کنم. جزئیات ِ زندگیم پیش همه باشه. همه بدونن من امروز و دیروزم چطور گذشته. همه بدونن من عصری گریه کردم. همه بدونن من تغییرات هورمونی داشتم امروز و عصبانی ام! همه بدونن من محبت ِ کسی توی دلم هست یا همه بدونن من گذشته کسی در حقم بدی کرده. توئیتر باعث میشه همه، همه چیز رو بدونن! مثل یک حیاط که همه توش دارن با صدای بلند حرف میزنن. یک جورایی احساس می کنم فضولی کردن توی زندگی های همدیگه‌س.

از بدی های توئیتر هم باز اینه که باعث میشه من زیاد بال و پر بدم به یک موضوعی. خیال پردازی کنم و از کاه کوه بسازم. یا باز یه نکته‌ی دیگه اینکه کم کم می بینی بر اثر پدیده‌ی آلایش ِ شناختی ادبیات افراد توئیتر شبیه به هم میشه. همه مثل هم حرف می‌زنند. همه در انتهای پیام هایشان از ^_____^ استفاده می کنند، همه یک جون از جون هاشون کم می شود وقتی فلان می شود. همه برای محبت به همدیگر می نویسند "بوس بهت"، "بوس به مامانت" ، "بابا بوس به این هوا"، "بابا بوس به توانایی هات" ، همه به جای آقای فلانی می نویسند موسیو فلانی و به جای پولدار میگویند بورژوا !
بعد می بینی چقدر شبیه بقیه داری حرف می‌زنی و چقدر خاص نیستی!

از طرف ِ دیگر، توئیتر همش به تو می گوید کم بنویس! زیاد توضیح نده. زیاد شرح نده. زیادی توصیف نکن. سریع حرفت را بزن و برو. من اما باید همه چیز را با جزئیات توصیف کنم تا بدانم حق ِ مطلبم ادا شده.

باز از معایبش بگویم؟ مثلا اینکه همه چیز بی معنی و مسخره س. حرف از عشق و عاشقی بزنی مسخره‌ست. حرف از اعتقاداتت بزنی مسخره‌س. حرف از محبت بزنی، حرف از مولانا و حافظ و مثنوی بزنی .. همه چیز مسخره ست. یک نهیلیسم ریزی در توئیتر دیده می‌شود. من دوست ندارم همه چیز برایم پوچ و مسخره شود. اما زیباترین توئیت ها و عمیق ترین حرفهایم کمترین لایک را خورده اند. اصلا همین لایک یک عیب دیگر است. که وقتی توئیتی می نویسی و لایک کمتری میخوری احساس می کنی حرف ِ چرتی زدی! و براساس روش یادگیری تقویتی ریوارد کمتری می گیری و بعدش کمتر مشتاق می شوی همان مسیر را ادامه دهی. فردایش میایی یک توئیت مسخره و روزمرگی می نویسی و کلی لایک میخورد و تو ریوارد خوبی دریافت کرده ای پس به همین مسیر چرند گویی های روزانه‌ت ادامه می دهی ..
دیگر اینکه احوالات ِ ما آدم ها، قلب های ما، میان سرانگشتان ِ خدا می چرخد. گاهی قبض‌ش می ‌کند و گاهی بسط‌ش می دهد. یکی امروز حالش خوب است و دیگری ناخوش احوال است. وقتی توئیت های خوش احوالی دیگران را می بینی و بدحالی ِ خودت، خیال میکنی بدبخت ترین فرد ِ عالم هستی. حال آنکه تو از روزهای غم آن دیگری شاید باخبر نبوده باشی.


القصه که فعلا نمی دانم بین کفه ی معایب و محاسن‌ش کدام سنگین تر  است. اما میخواهم مدتی نباشم و بیشتر در وبلاگم بنویسم. 


فاطمه
۲۶ بهمن ۹۷ ، ۲۳:۵۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

حرف‌هایی هست که دوست ندارم همه بخونن، دوست ندارم همه بدونن توی دل و ذهنم چی می‌گذره. میام اینجا اون ها رو می‌نویسم.

مثل اینکه چند روزی بود که می‌خواستم بگم دونه هایی که مادر و پدرم توی بچه‌گی توی دلم کاشتن، هرچقدرم که لایه های پرغبار مدرنیزاسیون و سکولاریزاسیون روشون رو گرفته باشه بازم اون دونه ها راه شون رو پیدا می‌کنن و جوونه میزنن میان بالا. اشک میشن و یه ارادت قلبی خاص که تو رو به یک جایی به یک نقطه ای از این عالم وصل میکنه ..  کافیه که از جلوی در ِ یک حسینیه رد شم و صدایی بشنوم که بخونه : سلام ای گوهر ِ دریای نور، ای آیه‌ی زیبای عشق، ریحانه‌ی روحِ خدا .. سلام ای دار و ندار علی .. ای بود و نبود حسن .. ای مادر ِ ارباب ِ ما .. یا فاطمه الزهرا ..

فاطمه
۱۹ بهمن ۹۷ ، ۱۲:۱۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

با پونه قرار میگذاریم همدیگر را ببینیم بعد مدتها. میرویم کافه کانسپت و روی صندلی های طبقه اولش کنار پنجره‌ی یک حیاط دنج خلوت می نشینیم. از همه چی حرف می‌زنیم. پونه از نفرتش از درس و دانشگاه و استاد راهنما و بلاهت تحصیلات تکمیلی می‌گوید. از اینکه هر روز خودش را با زور و با گریز هر لحظه از پرسش "که چه"، با گریه و با رنج ِ ریختن عمر، با هزار فریب و مثبت نگری پوچ به آزمایشگاه دانشگاه می‌کشاند. و من عمیقا و با گوشت و استخوانم درک می‌کنم چه می‌گوید. پونه می‌خواهد موثر باشد، احساس مفید بودن را عمیقا درک کند. چالش ِ معنا دارد. اما در دانشگاه و در بین خواندن مقالات محتلف این احساس را پیدا نمی کند. من هم از دغدغه ها و مشکلات و شرایط کنونی‌م برایش می‌گویم. از آدم‌هایی که رفتارهایشان رنجم می دهد. پونه اما برای همه ی حرف های من راه حلش محبت است! محبت به آدم‌ها به مادر و پدر به موجودات به سبزینگی ها به غریبه به آشنا .. می گفت از این دنیای سنگ و آهن علم زده جز انسان متوقع هیچ چیزی رشد نمی کند. اما تو آدم این دنیا نباش. تو متوقع نباش. از مثنوی* که مدت زیادی با آن مانوس بود می گفت که مولانا در سراسر مثنوی خیلی روی این تاکید داشته که "از آدم ها توقع نداشته باش و بی چشم‌داشت محبت کن " که محبت یک خاصیت ِ جادویی دارد. وقتی محبت می‌کنی چیزی از تو کم نمی شود بلکه خودش را دوباره می آفریند. اطرافت را نگاه می‌کنی می‌بینی پر از محبت است! از آیدین و حضورش در زندگی او که یادش می دهد تمرین محبت کند می گفت.

شب که به خوابگاه برمی‌گشتم در تمام طول مسیر ذهنم درگیر گفتگوی خوبی که با هم داشتیم بود. چند روز قبل بحث کوتاهی با هم اتاقی هایم داشتم و جو اتاق کمی سنگین بود. تصمیم گرفتم محبت کنم بدون توقع بدون چشم داشت بدون محاسبه. خب سختم بود در مقابل رفتار خیلی تندی که مهسا چند شب پیش داشت به او محبت کنم. اما محبت کردم. چای و کیک درست کردم به تعداد همه. آلارم گوشیم - که صدایش عاطفه را اذیت می کرد- رو خاموش کردم و صبح ها کمی دیرتر رفتم سرکار، اتاق را مرتب می‌کردم و برای تولد عاطفه هدیه ای خریدم یا صبح ها مهسا را بلند میکردم که با هم صبحانه بخوریم و بهش می‌گفتم که تنهایی کیف نمیده :)
کم کم رفتار ِ بچه ها عوض شد. آخر هفته ها که برمی‌گشتم کرج، پیام می‌دادند که چقدر جات خالیه و دلمون تنگ شده. بیشتر با من مشورت میکردند و خیلی رفتارهاشون محترمانه تر شده بود. این پیام محبت ِ پونه مثل یک چراغی است که انگار در ذهنم روشن شده باشد، پر نور و پر تاثیر.

القصه که به محبت بازگردیم. تو روابط‌مون با آدمهایی که به مشکل می‌خوریم به محبت و توجه رجوع کنیم. آدمیزاده دیگه، به محبت زنده‌س. گفتم این تجربه را بنویسم که یادم بمونه.


* از محبت تلخ‌ها شیرین شود

از محبت مس‌ها زرین شود

از محبت دردها صافی شود

از محبت دردها شافی شود

از محبت مرده زنده می‌کنند

از محبت شاه بنده می‌کنند

این محبت هم نتیجهٔ دانش‌ست

کی گزافه بر چنین تختی نشست

دانش ناقص کجا این عشق زاد

عشق زاید ناقص اما بر جماد

بر جمادی رنگ مطلوبی چو دید

از صفیری بانگ محبوبی شنید ..

فاطمه
۱۲ بهمن ۹۷ ، ۱۶:۵۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر